کد مطلب:28041 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

بی یاور بودن












1004. امام حسن علیه السلام - در خطبه اش، هنگامی كه تصمیم به صلح با معاویه گرفت -:پدرم دستش را دراز كرد و سوگندشان داد و اصحابش را به یاری نمودن فرا خواند؛ امّا اجابت نشد و یاری نگردید؛ و اگر بر ضدّ پیشی گرفتگان در خلافت، یاورانی می یافت، دعوتشان را به بیعت نمی پذیرفت.[1].

1005. الأمالی - به نقل از ابو علی همدانی -:عبد الرحمان بن ابی لیلی، رو به روی امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه السلام، ایستاد و گفت: ای امیر مؤمنان! من از تو می پرسم تا [ نادانسته ای را] فرا گیرم. ما منتظر بودیم تا از كار خود سخن بگویی؛ ولی نگفتی. آیا ما را از این كارت باخبر نمی كنی؟ آیا پیامبر خدا به تو سفارشی كرده بود، یا نظر خودت چنین بود؟

[ می پرسم؛] زیرا درباره تو سخن های فراوانی در بین ما گفته می شود و مطمئن ترین سخن در نزد ما، آن است كه از دهان خودت بشنویم و بپذیریم.

ما هماره می گفتیم: اگر [ خلافت] پس از پیامبر خدا به شما باز می گشت، هیچ كس در آن با شما كشمكش نمی كرد. به خدا سوگند، اگر از من سؤال شود، نمی دانم چه بگویم! اگر بگویم آنها از تو به خلافتْ سزاوارتر بودند، پس برای چه پیامبر خدا تو را پس از حجّة الوداع، نصب كرد و گفت: «ای مردم! هر كه من مولای اویم، پس علی مولای اوست» و اگر تو از آنان به خلافتْ سزاوارتری، پس چگونه [ می توانیم ]آنان را ولیّ خود بدانیم!

امیر مؤمنان پاسخ داد: ای عبد الرحمان! خداوند متعال، پیامبرش را قبض روح كرد و در روز وفاتش، اولویّت من به [ حكومتِ بر] مردم، بیشتر از اولویّتم به [ تصرّف در] این پیراهنم بود؛ ولی پیامبر خدا به من سفارشی كرده بود كه اگر مرا با ریسمان هم می كشیدید، به خاطر اطاعت از فرمان الهی، مخالفت نمی كردم.

اوّلین چیزی كه پس از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله از ما كم گذاردند، تباه كردن حقّ ما در خُمس بود و چون كارمان سست شد، شترچرانان قریش در ما طمع كردند. بی گمان، من بر مردم، حقّی داشتم كه مهلتی معیّن داشت و اگر خود، آن را به من باز می گرداندند، می پذیرفتم و بدان می پرداختم.

من مانند مردی بودم كه حقّی با سررسید معیّن بر گردن مردم دارد؛ اگر حقّش را زود بپردازند، می گیرد و آنان را بر این كار می ستاید و اگر به تأخیر اندازند، می گیرد؛ امّا دیگر نمی ستاید.

نیز مانند كسی بودم كه راهی هموار در پیش گرفته است؛ امّا مردم، او را در راهی ناهموار می پندارند.

راه هدایت، تنها از كمیِ پویندگان آن شناخته می شود. پس، هر گاه ساكت ماندم، پیجویی مكنید كه اگر كاری پیش آید كه به پاسخش نیازمندید، پاسختان می دهم. پس تا من از شما دستْ باز داشته ام، شما نیز از من دست باز دارید.

عبد الرحمان گفت: ای امیر مؤمنان! به جانت سوگند، تو همان گونه هستی كه آن شاعر گفته است:

به جانت سوگند، خفته را بیدار كردی

و هر كه را گوش داشت، شنواندی.[2].

1006. الكافی - به نقل از سدیر -:نزد ابو جعفر [ امام باقرعلیه السلام] بودیم و آنچه را مردم پس از پیامبرشان كردند و امیر مؤمنان را خوار داشتند، یاد نمودیم. پس، مردی از آن میان گفت: خدا تو را به سلامت دارد! پس، عزّت و شوكت بنی هاشم و افراد آنها چه شد؟

امام باقرعلیه السلام گفت: چه كسی از بنی هاشم باقی مانده بود؟ جعفر و حمزه كه نبودند و با علی علیه السلام تنها دو مرد ناتوان و خوار و تازه مسلمان (عبّاس و عقیل ) بودند كه از آزاد شدگان [ فتح مكّه ]بودند. هان! به خدا سوگند، اگر حمزه و جعفر حاضر بودند، كار آن دو (ابو بكر و عمر ) به آن جا نمی رسید و اگر شاهد ماجرا بودند، خود را فدا می كردند.[3].

ر. ك:ص 63 (یاری خواهی امام از مهاجران و انصار )









    1. الأمالی، طوسی:1174/566.
    2. الأمالی، مفید:2/223، الأمالی، طوسی:9/8، شرح الأخبار:563/260/2.
    3. الكافی: 216/189/8.